یک چیز را می دانی جان ِ دل؟
باید اعتراف کنم علی رغم همه ی دلخوری ها و بدخُلقی ها،
علی رغم همه ی بچه بازی ها و قهر کردن ها،
ریموو کردن ها، بلاک کردن ها...
تو بهترین دوست م بودی..
شاید برای همین است که بعد از تو دیگر دنبال ِ
اضافه کردن ِ دوست جدیدی به حلقه ی دوستانم،
به دایره ی خودی هایم نیستم..
خلایی حس نمی کنم که احتیاج باشد کسی بیاید و پُرش کند...
راستش را بخواهی حوصله ی آدم ِ جدید را ندارم اصلا...
به همان قدیمی ها قانع م...
سخت گیر شده ام شاید...
تعریف دوست برایم تغییر کرده...
هرکه میخواهد از یک حدی، نزدیک تر شود،
یواشکی بی آنکه بفهمد جیم می شوم و از در پشتی فرار می کنم...
می دانی، آدمیزاد باید خیلی خوش شانس باشد کسی سر راه ش سبز شود که عین ِ خودش باشد..
هوش و سلیقه و عقیده اش مثل خودش باشد..
دنبال ِ تغییر دادن ش نباشد..
زیاد حرف نزند، عاقل باشد و محافظه کار...
اظهار نظر احمقانه نکند،
آنجا که باید حرف بزند،
بزند و آنجا که باید لال باشد، سکوت کند و دم نزند...
موقعیت شناس باشد..
برایت وقت بگذارد اما عین کنه نچسبد به تو،
بگذارد دل ت برایش تنگ شود...
هوایت را داشته باشد...
تکیه گاه ت باشد...
دوست ِ دوران خوشی ات باشد...
ناخوشی حتی...
نوشتم تا یادم بماند از هیچ چیز پشیمان نیستم...
راهی که رفتم را دوباره تکرار میکنم اگر زمان به عقب برگردد..
نوشتم تا یادم بماند حتی اگر تو از دوستی با من پشیمانی،
من نیستم !!
نوشتم تا یادم بماند، اگر روزی قرار شد انتخابی داشته باشم دوباره،
یکی مثل توست...
دقیقا مثل تو، نه کسی که بخواهد به زور خودش را شبیه من کند،
شبیه تو، ادای تو بودن را در بیاورد برایم ...

پ.ن: تقدیم به تویی که خیلی دوستت دارم
تـــــــــــــــــــارنمای تنهایی